بی تو مگہ میشه...
جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۱ ب.ظ
من یڪ عدد فاطمه عیال آقای ِ نعمتی اومدم از عشق جان و اتفاقایی ڪه افتاده بگم،
اول اینڪه خداروخیلی شڪر میکنم عشقمون تا امروز به اینجا رسیده الهی مرسی خدا جونمツ
هر روز با یارجانم میحرفیم کلی دل وقلوه میدیم و میگیریم اما هیچڪدوم به دیدار یآرم نمیرسه،دلم خیلی براش تنگه.
قربون مرد مهربونم بشم که کم میگه دوسم داره اما ثابت میکنه با کاراش و حرفاش و...
مردی ڪه همیشه به فڪر مڹ هست تو هر ثانیه ای ڪه تو ذهنم نباشه
هر ساعتی که صداشو نشنوم فک میکنم یک سال گذشته و گله میکنم به آقامُحمد ڪه دلم تنگه برات
اونم میگه بیام منی که میخام حداقل یه دیقه شده باش حرف بزنم میگم الان نمیشه باشه بعدا...
بعدنی ڪه نمیدونم کی میاد اما آرزومه زودتر برسه♥
عشق اینه خاطرات سه سال پیشتو با عشق خاصی مرور کنی و اون همراهیت کنه...
خندم بگیره و اشک شوق بریزم ساعت3شب ڪه خدا منوعاشق این پسر ماه و مهربون کرده.
خدایا مرسی، عاشقتممممم محمدم عاشق نفس کشیدن کنار تو.
صدای قلبتو شنیدن عشقم خیلی میخوامت تو برام بهترینی♡
+زیاد نمیام نت،ببخشین عشقم و بقیه دوستان:(
+و اینکه خیلی خوشحالم مریم(دوستم)بالاخره رفت پیش آقاییش،بعد یڪ سال انتظار و دوری.
+i Løve you Mohammađ^__^
- ۹۴/۰۷/۲۴